سلامتی اون پیرمردی که یه عمر جلو مشکلات کم نیاورد و کمر خم نکرد ولی با یه بی اعتنایی فرزندش کمرش شکست
کودکی با پای برهنه روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه میکرد.
زنی درحال عبور اورا دید ودلش سوخت.
اوراداخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید وگفت:
مواظب خودت باش.
کودک پرسید خانوم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد وپاسخ داد:نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت :میدانستم با او نسبتی دارید!!!!!!!
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
نظر شما در مورد مدیریت بهاره چت
آمار سایت