یک روز دیر
که دیگــَـر،
بازگشت هیچ معنایی نخواهد داشت،
باز خواهی گــَشت!
روزی که در مُرداب قلبَم
هیچ نیلوفَر وَحشی
برای پیچیدَن به دور قامَتت نَمیروید
روزی که دیگر،
بهانهای برای زیستَن وجود نخواهَد داشت...
- باز خواهی گـــَشت!
و تمام لحظههای سپُرده بر باد
تو را در پیش رویم
- بر خاک میاَفکــَـنند
یک روز...
یک روز دیــــــــــــر!
می دونستم یه روز میری
می دونستم که خودخواهی
می دونستم دلت دور ِ
رفیق نیمه ی راهی
از همون اول می دیدم
که تو بغض من نبودی
تو رو با خودم می دیدم
اما تو یه سایه بودی
تو نگات عشقی ندیدم
که بشه به خاطرش مرد
کبر و خودخواهی محضت
مث زالو دلمو خورد
میگن سیگار به آدم آرامش میده !
کاش یکی پیدا میشد
بتونه قد یه نخ سیگار باشه …
حرومت باشه این دنیا ، تو که از درد من شادی
تو که روز جداییمون ، تموم شهر رو گل دادی
تو که از شوق مرگ من ، لباس سرخ پوشیدی
کنارم سال ها بودی ، من رو هرگز نفهمیدی
حرومت باشه این دنیا ، تو که خون من رو خوردی
تو که اشک من رو هدیه واسه یار خودت بردی
تو که هر روز می گفتی کنارم تا ابد هستی
خودت رو قاب عکس من یک روبان سیاه بستی
یکی با گریه و هق هق ، چشاش رو خیس و تر می کرد
یکی شب هاش رو با یاد تو و عشق تو سر می کرد
یکی بی همدم و تنها ، شب ها تا صبح می بارید
یکی هم مثله تو هر شب بدون غصه می خوابید
حرومت باشه اون شب ها که پای تو سحر می شد
تو غرق خنده اما من ، وجودم در به در می شد
بسوزه دفتر شعری ، که صفحه صفحه می دیدت
حرومت باشه اون شعر ها ، که خط به خط پرستیدت
کاش فقط یک نفر بود که وقتی بغض میکردم
.
.
بغلم میکردو میگفت ،گریه کنی میکشمتا ... !
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید
دست تو یاس نوازش در سحرگاه بهاری
ای همه آرامش از تو در سر انگشتت چه داری
در کتاب قصه من معنی هر دل سپردن
خود شکستن بود و مردن در غم خود سوگواریسوگواری
...
ای همدم ای مرهم ای خط سرنوشتم
ای همدم ای مرهم بی تو چه می نوشتم
دلت که می لرزید من با چشام دیدم
تو زل ِ تابستون چقد زمستونه
هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم هنوز بارونه
هنوز بارونه
قطار رد شد و رفت مسافرا موندن
مسافرا که برن قطار می مونه
تو برف بارونی قطار قلب منه
قلب شکسته ی من تو برف مدفونه
دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم
غم توی خونه ی من هر شبو مهمونه
اولین بار بود که از سیـگار متنفر شدم
وقتی لبانت طعم سیـگار میداد...
و من میدانستم که تو سیـگار نمیکشی!
اوست آن كس كه آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید؛ آنگاه بر عرش استیلا یافت. آنچه در زمین درآید و آنچه از آن برآید و آنچه از آسمان فرود آید و آنچه در آن بالا رود [همه را] مىداند. و هر كجا باشید او با شماست، و خدا به هر چه مىكنید بیناست.
تعداد صفحات : 5